توضیحات
پدر گاری را بسته بود به الاغ و همین طور زل زده بود به جلویش.
تا چشم کار می کرد ، دشت بود که بعد از دروی گندم ها یک دست طلایی شده بود .
بقچه ی نان هنوز توی دستم بود و به پدر نگاه می کردم تا بفهمم حواسش کجاست . صدای مادر بلند است : « چیه مثل چوب طویله سیخ شده اید وسط حیاط ؟»
پدر انگار نشنید مادر چه گفت و از جایش جم نخورد ، اما من بقچه را گذاشتم روی گاری و رفتم پست سر پدر و با دست زدم به شانه اش.
مثل برق گرفته ها از جا پرید و برگشت به طرفمم ، با اخم نگاه کرد و گفت : «ها ! چیه ؟»
به زور جلوی خنده ام را گرفتم . می دانستم بخندم عصبانی تر می شود و سرم داد می کشد .
مادر که چمباته زده بود وسط حیاط و داشت کوزه ی آب را پارچه پیچ می کرد ، رو به پدر گفت : « آن وسط ایستاده ای که چه ؟ زودتر وسایل را بگذارید روی گاری دیرمان می شود .»
نویسنده | ابراهيم حسنبيگي |
شابک | 9789643916220 |
ناشر | کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
موضوع | رمان نوجوان |
ردهبندی کتاب | شعر و ادبیات کودک و نوجوان (شعر و ادبیات) |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
نوع کاغذ | تحریر |
تعداد جلد | 1 |
تعداد صفحه | 180 |
گروه سنی | ه |
نوع چاپ | افست |
وزن | 50 گرم |
محبوب ترین کتاب های چاپی
مجموعه ای از پرفروش ترین کتاب های چاپی را اینجا ببینید و با تخفیف ویژه خریداری کنید👇
مشاهده و خرید