جملات زیبای کتابهای معروف
رای من ، بهترین نقل قول های کتاب در تمام دوران ، مواردی هستند که من به آنها نیاز دارم ، خواه خوشحال ترین روز زندگی من باشد یا سخت ترین آنها. اینها سخنان توصیه ای یا الهام بخش ، تکه هایی از زیبایی نادر و حتی لحظه های خام درد هستند که کاملاً ابراز می شوند ، فراموش نشدنی می شوند. آنها می توانند ابراز صمیمی از عشق یا اعترافات وحشیانه از حقیقت ، صحنه ای کامل باشند که با کلمات نقاشی شده اند یا عمیق ترین احساساتی که در یک جمله به وجود می آیند. از کتاب های کودکان گرفته تا داستان های ادبی گرفته تا داستان های غیر داستانی ، هر ژانری پر از جملات برگزیده کتاب ها است که یک وتر را در قلب شما قرار می دهد و فقط با شما می چسبد.
جملات ماندگار کتاب ها
1. آلبر کامو ، بیگانه
مامان همیشه میگفت بالاخره آدم یک چیزی پیدا میکند که دلش را خوش کند.
در زندان من، وقتی آسمان قرمز میشد و روز تازهای یواش یواش میآمد توی سلولم، متوجه میشدم که حق با او بود
2. فردریک بکمن ، مردی به نام اُوِه
این روزا مردم فقط کامپیوتر دارن و دستگاه اسپرسو!
جامعه ای که توی اون هیچ کس نمی تونه
به یه روش منطقی، با دست بنویسه و
با دست قهوه دم کنه، کجا میره؟
کجا…!؟
3. آگوتا کریستوف ، دفتر بزرگ
“دوست داشتن”
کلمه مطمئنی نیست،
دقت و عینیت ندارد !
دوست داشتن گردو و دوست داشتن مادربزرگ،
اینها نمیتوانند به یک معنا باشند
عبارت اول به طعمی دلپذیر توی دهان برمیگردد
و دومی به یک حس
4. جولین بارنز ، درک یک پایان
ظاهرا یکی از تفاوتهای جوانی و سالمندی این است که وقتی جوانیم آیندههای مختلفی برای خود اختراع میکنیم، و وقتی پیر میشویم، گذشتههای مختلفی برای دیگران.
5. آنا گاوالدا ، با هم بودن
يک روز حس می كنی كه در حال مرگ هستی و روز بعد می فهمی كه تنها كاری كه بايد می كردی اين بود كه چند پله پايين می رفتی تا چراغی را برای روشن كردن پيدا كنی تا همه چيز را كمی شفاف تر ببينی
6. اشو ، راه من راه ابرهای سپید
يكی از مصيبتهای انسانی این است، كه حتی در عشق نيز رابطه ايجاد میكنيم.
آنگاه عشق از دست میرود.
عشق نبايد يك رابطه باشد.
بايد آن عاشق يا آن معشوق بشوی.
بايد ديگری بشوی و بگذاری كه ديگری تو بشود.
بايد درهم ادغام شويد. تنها در اين صورت است كه تضاد متوقف میشود. وگرنه عشق يك مبارزه و تضاد میشود.
اگر وجود داشته باشی، آنوقت سعی ميكنی كه سلطه داشته باشی، آنگاه ميل به مالك شدن خواهی داشت، آنوقت مايلی كه ارباب باشی،
آنوقت بهره كشی وارد میشود.
آنگاه ديگری يك وسيله میشود، نه يك هدف.
7. خاویر کرمنت ، بیشعوری
رامترین نوع بیشعورها، بیشعورهای آبزیرکاهند. البته منظور این نیست که این نوع بیشعورها کم خطرتر از بقیه بیشعورهایند، بلکه منظور این است که زیاد به چشم نمیآیند.
بیشعورهای آب زیر کاه با مشاهده واکنش جامعه نسبت به بیشعورهای تمامعیار ترجیح میدهند که پشت نقابی از مهربانی و خونسردی پنهان شوند، اما در عین حال همواره میدانند که چگونه این خنجر غلاف شده را بهموقع بیرون بکشند و بدون اینکه هیچکس تصورش را بکند کار خودشان را بکنند.
8. جین وبستر ، بابا لنگ دراز
بابا لنگ دراز عزيز
خدا را شکر که من هیچ خدایی را از هيچکس به ارث نبرده ام
من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم
خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیز فهم و اتفاقاً خیلی هم شوخ است.
9. رومن رولان ، جان شیفته
مرا با حقیقت بیازار.
اما هرگز با دروغ،
آرامم نکن!
10. کازوئو ایشی گورو ، بازمانده روز
تو کار روزت را انجام دادهای. حالا پاهات را بگذار بالا و خوش باش. من اینجوری میبینم. از هرکس میخواهی بپرس.
بهترین قسمت روز، شب است …
11. اتل لیلیام وینچ ، خرمگس
اگر در جهان راهی یافت می شد که آبِ رفته را به جوی بازگرداند، ارزش داشت که به خطاهای گذشته خود بیندیشیم؛ ولی به راستی گذشته را باید از آنِ گذشتگان دانست؛ گذشته از آن گذشتگان است و آینده از آنِ توست.
مادام که از آنِ توست، نگهش دار و افکارت را، نه روی آزاری که در گذشته رسانده ای، بلکه روی کمکی که اکنون می توانی انجام دهی، متمرکز کن!
12. گابریل گارسیامارکز ، عشق سالهای وبا
عشق
قبل از هر چیز، یک استعداد ذاتی است؛
یا از بدو تولد بلدی
یا هرگز یاد نمیگیری،،،
13. خوزه ساراماگو ، سال مرگ ریکاردو ریش
رمان سال مرگ ریکاردو ریش، به گفتوگویی شگفتانگیز و پیچیده دربارهی هنر، حقیقت، شعر، فلسفه، سرنوشت و عشق بین شخصیت های داستان میپردازد.
هدیدهای بزرگ، مثل خورشید، همهی جهان را دربر میگیرند، اما ریکاردو ریش، در زیر سایهی خودش پناه گرفته است…
محبوب ترین کتاب های چاپی
مجموعه ای از پرفروش ترین کتاب های چاپی را اینجا ببینید و با تخفیف ویژه خریداری کنید👇
مشاهده و خرید
حسن سری پایین آورد و دست بر دستگیره در گذاشت تا خارج شود . اما خانم گفت ؛ راستی صبر کن .
حسن به جای قبلی خود برگشت و با احترام ایستاد .
خانم از پشت میزش بلند شد و کمی نزدیکتر آمد و پرسید ؛ شنیدم به آن جوان روس گفتی که درد را مردانه تحمل می کند . خواستم بپرسم مگر زنها درد را چگونه تحمل می کنند ؟!!
حسن از بابت اینکه خانم این جمله او را شنیده تمام تنش عرق کرد . این اصطلاحی بود که همیشه مردها به کار میبردند اما استفاده این جمله در برابر عظمت خانم او را شرمنده کرد . پس از کمی این پا و آن پا کردن جواب داد ؛ چون مردها بابت جنگ بیشتر مورد ضرب و شتم ، زخم و جراحت قرار می گیرند طاقتشان از خانمها بالاتر است . برای همین چنین جمله ای بین مردها رواج دارد .
خانم سری تکان داد و ضمن تاملی کوتاه به سخنان حسن ، به آرامی به پشت میز برگشت و گفت ؛ امشب که به خانه رفتی ، با خواهرت صحبت کن ، میدانم که سه فرزند دارد ، درست است ؟
حسن گفت ؛ بله خانم یک پسر و دو دختر .
خانم ادامه داد ؛ بسیار خوب، پس با او از درد بدترین زخمی که خورده ای بگو سپس بگذار او هم از درد سه مرتبه به دنیا آمدن خواهر زاده هایت بگوید .کمی سبک سنگین کن . آنوقت میفهمی دردی را که زنها تحمل می کنند مردها در تمام دوران عمرشان تجربه نمیکنند .
تکه ای از کتاب «بلور، دخت ایرانی»