۱۷ اثر کلاسیک ادبی از ۸ داستان‌نویس که هر نویسنده‌ای باید بخواند!

در پست ۱۵ فعالیت روزانه برای افزایش مهارت نویسندگی! گفتم که هر نویسنده تازه‌کار و جویای‌نامی باید حتما آثار اصلی ۸ نویسنده کلاسیک را که فرانسوی و روس هستند بخواند و توضیح دادم که این افراد ویکتور هوگو، امیل زولا، اونوره دوبالزاک، گوستاو فلوبر، استاندال از فرانسه و تولستوی، چخوف و داستایوفسکی از روسیه هستند.

در این پست می‌خواهم کار شما را راحت و هر بهانه‌ای را از شما سلب کنم. در این نوشته این ۸ نویسنده و آثار اصلی‌شان را معرفی می‌کنم. خب! شروع کنیم:


۱. ویکتور هوگو

در سال 1802، در شهر بزانسون فرانسه، نابغه‌ای دیده به جهان گشود که در طول 83 سال زندگی، شاهکارهایی بی‌مانند در صحنه‌ی ادبیات فرانسه از خود به جا گذاشت. این نابغه ویکتور هوگو (Victor Hugo) نام دارد؛ او را در زادگاهش بیشتر به خاطر اشعار رمانتیکی که سروده می‌شناسند، اما خارج از فرانسه عمده‌ی شهرت هوگو مدیون رمان‌های او، خصوصا کتاب بینوایان است که روایت داستانیِ برهه‌ای مهم از تاریخِ فرانسه است.

دیگر اثر مهم او «گوژپشت نوتردام» روایت داستان سه شخصیت «اسمرالدا»، «کازیمودو» و «کلود فرولو» است. این کتاب تصویری از فضای تاریخی قرون‌وسطایی پاریس است که شخصیت‌های اصلی آن درگیر عشق، خیانت و اعدام می‌شوند. این کتاب اثری شاهکار در ادبیات داستانی فرانسه است و باگذشت حدود صد دویست همچنان خواندنی و پرکشش است. «کلیسای نوتردام پاریس» از نکات برجسته‌ی این اثر است، نویسنده توصیف‌های بی‌نظیری از این معماری در این داستان می‌آورد. توانایی «هوگو» در پیوند دل‌نشین معماری و ادبیات را می‌توان در این اثر دید و قصه‌ی مردمانی را دنبال کرد که در خدمت کلیسا بوده‌اند.

«هوگو» یکی از برترین نمایندگان مکتب ادبی رمانتیسم است. مکتب رمانتیسم بخشی از آثار هنری اروپا را در برمی‌گیرد که چهارچوب‌های سنتی را کنار می‌زند. آثار تولید شده در این زمینه مملو از احساسات هستند و گرایش به سمت خیال و اتفاق‌های عجیب دارند. این جنبش که با انتشار آثار «ویکتور هوگو» آغاز شد در کشورهای دیگر ازجمله انگلستان و آلمان نیز دنبال شد. این مکتب مخالف جامعه‌ی اشرافی آن زمان بود و هنرمندان با تکیه‌بر این موضوع آثار زیادی را منتشر کردند. «ژان-ژاک روسو»، «فرانسوا-رنه دو شاتوبریان»، «آلفونس دو لامارتین»، «استاندال» و «الکساندر دوما» از دیگر نویسندگان و ادیبانی هستند که در این حوزه آثار قابل توجهی دارند.

آثار منتخب ویکتور هوگو

بی‌نوایان

کمتر کسی در دنیا وجود دارد که نام کتاب فوق العاده زیبای بینوایان را تا به حال نشنیده باشد. بینوایان نام زیباترین رمان نوشته شده به قلم ویکتور هوگو، نویسنده فرانسوی است که کتاب خود را برای اولین بار در سال 1862 منتشر کرد. کتاب بینوایان یکی از بزرگترین کتاب های جهان در قرن 19 بود و هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها، همواره در لیست بهترین کتاب های دنیا قرار دارد.

بینوایان با تجسم بی پرده ی بی عدالتی، فقر را به جای فقیر محکوم می کند. تصویری که این رمان جریان ساز از انقلاب فرانسه، نبرد واترلو، زندگی زیر زمینی مردم و فاضلاب های پاریس در قرن نوزدهم ارائه می کند، فراموش نشدنی است.» او به عنوان یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی شهرت جهانی دارد. آثار او به بسیاری از اندیشه‌های سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره کرده و بازگو کننده تاریخ معاصر فرانسه است.

رمان بینوایان در سیر داستانی خود به بررسی ماهیت قانون و اجرای حکم در دوران قرن هجدهم می پردازد و در ادامه راه گریزی به تاریخ، معماری، جامعه شناسی و مردمان آن زمان پرداخته است. داستان مواجه‌ی خیر و شر و تبدیل دومی به اولی است. توصیفات درخشان، تحلیل‌های عمیق و سیر روایی تکان‌دهنده ویژگی‌های اصلی این اثر جاودانه هوگو هستند.

کتاب بینوایان به صورت سوم شخص روایت می‌شود و در آن نویسنده زمان به جلو و عقب می‌کشد و ماجراهای مختلف را روایت می‌کند. این اثر هرآنچه را که لازم است درباره فرانسه قرن نوزدهم بیان کرده و یک اثر تاریخی، روانشناسانه، اجتماعی و عاشقانه محسوب می‌شود. ویکتور هوگو ۱۷ سال را صرف نوشتن این اثر برجسته کرده است.

ماجرای رمان با داستان زندگی مسیو بی‌ین وُنو میری‌یل، اسقف شهر دینی آغاز می‌شود. پیرمرد ۷۵ ساله‌ای که ویکتور هوگو در وصف مهربانی و خوبی‌های او تقریبا ۱۰۰ صفحه‌ای می‌نویسد. این اسقف به هر طریقی به افراد بینوا کمک می‌کند، دستمزدی که از دولت می‌گیرد، پول مراسم‌ها و حتی خانه خود را نیز وقف فقرا می‌کند.

در یک نقطه عطف از این رمان، فردی به نام ژان وال ژان پس از آزادی از زندان به شهرِ اسقف پا می‌گذارد. او فردی است که 19 سال حبس را پشت سر گذاشته است، 5 سال برای دزدیدن یک نان برای خواهر و خانواده اش و 14 سال به دلیل فرار های متعدد از زندان.

ژان والژان برای اجاره اتاق به یک مهمانخانه می رود ولی به دلیل داشتن نشانه زرد رنگ بر روی کارت شناسایی اش، که نشانی از دوره محکومیت در کار اجباری است، موفق به اجاره اتاق نمی شود و در خیابان می خوابد. در این زمان با اسقف مایرل آشنا می شود و این اسقف به او پناه می دهد.

روند داستان از این نقطه شکل جدی تری به خود می گیرد و والژان تعدادی از ظروف نقره اسقف را می دزد و وقتی توسط پلیس دستگیر می شود، با رفتار خیرخواهانه اسقف دینی مواجه می شود که دو شمعدانی نقره هم به او می دهد و می گوید که اینها را خودم به والژان داده ام و شمعدانی ها را هم جا گذاشته بوده است. این همان جایی است که روند تغییر در تفکر و شخصیت ژان والژان آغاز می شود.

در جایی از کتاب می‌خوانیم: «در یکی از نخستین روزهای ماه اکتبر ۱۸۱۵، تقریبا یک ساعت پیش از غروب آفتاب، مردی که پیاده سفر می‌کرد، داخل شهر کوچک دینی می‌شد. سکنه کمیابی که در آن لحظه جلو پنجره‌شان، یا بر آستانه خانه‌شان بودند، این مسافر را با یک نوع اضطراب می‌نگریستند. مشکل بود که راهگذری با ظاهری فلاکت‌بارتر از این دیده شود. این، مردی بود میانه بالا، چهارشانه، تنومند، در کمال سن. ممکن بود چهل و شش یا چهل و هشت سال داشته باشد. کلاهی با آفتاب‌گردان چرمی متمایل به پایین، قسمتی از چهره سوخته شده از تابش آفتاب و وزش باد و خیس شده از عرقش را می‌پوشاند. پیراهنش از متقال درشت زرد، بسته شده به گردنش با لنگر کوچکی از نقره، سینه پشم‌آلودش را نمایان می‌گذاشت. کراواتی داشت به شکل طناب، به گردن پیچیده؛ شلواری از کتان آبی مستعمل و از هم گسیخته، یک زانویش سفید، زانوی دیگرش سوراخ؛ نیم‌تنه کهنه‌ای خاکستری رنگ و پاره پاره، وصله خورده به یک آرنج با ماهوت سبز دوخته شده با ریسمان؛ بر پشت یک توبره سربازی، کاملا انباشته، به خوبی مسدود، و بسیار نو؛ بر دست چوبدستی بزرگ گرده‌دار؛ پاها بی‌جوراب در کفش‌هایی نعل‌دار؛ سر چیده شده، و ریش، بلند.»

و در جایی دیگر: «این زن و شوهر، از طبقه حرامزاده‌ای بودند که مرکب از مردم ناهنجار کامیاب و مردم زیرک تلخکام است و بین طبقه موسوم به اواسط‌الناس و طبقه موسوم به طبقه پست، قرار گرفته، واجد بعضی نواقص طبقه اخیر و همه مفاسد طبقه نخستین است بی‌آنکه حمیت جوانمردانه کارگران را، ویا انتظام شرافت‌آمیز مردم متوسط را داشته باشند. اینان از طبایع رذلی بودند که اگر اتفاقا آتش تیره‌ای گرمشان کند، به آسانی غول آسامی می‌شوند. در ذات این زن ریشه توحش و در طبیعت این مرد، یک نسج گدایی وجود داشت. هر دو برای ترقیات زشتی که در جهت بدی امکان‌پذیر است، عالی‌ترین درجه لیاقت را داشتند. در عالم یک نوع جان‌های خرچنگ صفت وجود دارند، که پیوسته به قهقرا سوی ظلمت می‌روند و در دوران زندگی بی‌آنکه قدمی پیش گذارند به عقب برمی‌گردند، تجربه را برای افزودن بر شناعتشان به کار می‌برند، پیوسته به کار می‌برند، پیوسته بدتر می‌شوند و بیش از پیش خویشتن را به سیاهی متزایدی می‌آلایند. این زن و این مرد از این گونه نفوس بودند.»

گوژپشت نتردام

گوژپشت نتردام یکی از مطرح‌ترین داستان‌های هوگو است. داستان گوژپشت نتردام درباره‌ی عشق و زندگی گوژپشتی به نام کازیمودو و دختر کولی جوانی به نام اسمرالدا است. داستان رمان از این قرار است: در پاریس قرن پانزدهم میلادی، رئیس نگهبانان شهر ،نوزاد ناقص‌الخلقه را پیدا کرده، سرپرستی او را به عهده می‌گیرد و او را در برج کلیسای نوتردام نگهداری می‌کند. این کودک که صورتی نازیبا دارد را کازیمودو می‌نامند. کازیمودو که که بدنی قدرتمند دارد، مسئول نواختن ناقوس‌های کلیسا می‌شود. بیست سال بعد، زمانی که پاریس در تکاپوی برگزاری جشنی است، کازیمودو، اسمرالدا را می‌بیند، دخترکی کولی که در خیابان‌ها برنامه اجرا می‌کند و ماجرا از این‌جا آغاز می‌شود….

در پاریس قرن پانزدهم میلادی، کلود فرولو، رئیس نگهبانان شهر، از روی ترحم، سرپرستی نوزاد ناقص الخلقه و گوژپشتی را به عهده می‌گیرد و او را در برج کلیسای نتردام نگهداری می‌کند. در ابتدا این کودک زشت و بدترکیب را کازیمودو می‌نامند اما بعدها او به گوژپشت نتردام معروف می‌شود.کازیمودو که دارای بدنی پر زور و توان است، مسئولیت نواختن ناقوس‌های کلیسا را بر عهده دارد. بیست سال بعد، پاریس در تکاپوی برگزاری یک جشن است. کازیمو دو که اکنون فردی منزوی و تنهاست در آرزوی شرکت در جشن است اما فرولو به‌شدت ممانعت می‌کند. در این میان غریبه‌ای تازه وارد،‌ یک دختر کولی به نام اسمرالدا را از چنگ مزاحمی می‌رهاند. اسمرالدا،‌ دختر کولی بسیار زیبا و خاموش و حساسی است که برای نان درآوردن، به اتفاق بزغاله وفادارش به اسم جالی می رقصد و فال می‌بیند و عاشقان و سینه‌چاکان زیادی از جمله کلود فرولو و کازیمودو برای خود درست کرده است. محبتی که اسمرالدا به کازیمودو می‌کند، دل او را می‌رباید و همین آغاز داستان عشق زیبای گوژپشت نتردام است.

در این رمان شهر پاریس در قرون وسطی به بهترین شکل نمایش داده شده است. محل وقوع داستان این رمان، کلیسای نوتردام پاریس است، کلیسایی باشکوه با پنجره‌های آراسته به شیشه‌های رنگین. هوگو در این کتاب شکوه و جلال و عظمت معماری این بنای گوتیک را به بهترین شکل به مخاطب خود انتقال می‌دهد.

ویکتور هوگو در کتاب گوژپشت نتردام، کلیسای نتردام را قهرمان اصلی قرار می‌دهد. زمانی که کتابش انتشار یافت، کلیسا در مرز تخریب شدن بود. بعد از انتشار کتاب، کار مرمت و بازسازی آن به دست دو معمار نام‌آشنا آغاز شد. بیست و چهار سال بعد، زیبایی نتردام دوباره به آن برگردانده شده بود.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«بامداد روز ششم ژانويه ۱۴۸۲ که آهنگ ناقوس‌ها مردم را از خواب بيدار می‌کرد، عيد پادشاهان و جشن ديوانگان باهم مصادف شده بود. مردم با شادی و نشاط فراوانی‌منتظر نمايش مذهبی بودند. اين نمايش به‌قدری افتضاح‌آميز و مسخره بود که کشيشان روم به آن اعتراض کرده می‌خواستند آن جشن را تحريم نمايند. پس از تلاش بسيار، سرانجام دارالفنون پاريس به تمام کليساهای فرانسه ابلاغ کرد که ديگر کسی حق برگزاری جشن ديوانگان را ندارد، در حالی‌که در نظر روحانيون پاريس اين جشن يکی از اعياد بزرگ و مقدس بود و کسانی را که منکر آن بودند، با حقارت و پستی می‌نگريستند. اهميت جشن ديوانگان برای مردم پاريس همين بس که يکی از بزرگان اواخر قرن پانزدهم گفته است: جشن ديوانگان از عيد روح‌القدس کمتر نيست!

بديهی است ممنوع نمودن چنين جشنی کار آسانی نبود و نمی‌شد ابنا کليسا را از انجام آن باز داشت. در آن روز غوغا و هياهوی عجيبی بود.در کوچه و بازار مردم را به تماشا دعوت کرده بودند. همه جا را آذين بسته و آتش بازی باشکوهی شروع شده بود. مردم بيچاره و تهيدستی که کفش و کلاه‌شان مندرس و پاره‌پاره بود بيشتر متوجه چراغانی بودند. کاخ دادگستری که محل نمايش بود از انبوه جمعيّت موج می‌زد. همه به آن‌سو می‌آمدند، زيرا می‌دانستند که سفير فلاندر هم به آن مکان خواهد آمد.

گروه تماشاچيان همچون دريای خروشانی به ميدان جلو عمارت می‌آمدند. سالن بزرگ و زيبای ساختمان با حجاری‌های عالی استادان چيره‌دست تزيين يافته و ميز بزرگی از سنگ مرمر در وسط آن قرار داشت. در انتهای سالن چند نفر سرباز پاس می‌دادند و بازيگران خود را برای نمايش آماده می‌ساختند.

گروه بسياری از مردم پيش از دميدن آفتاب به آنجا آمده و از سرما می‌لرزيدند و آنها که زرنگ‌تر بودند، تمام شب را در جلو پلکان گذرانيده بودند تا جای راحت و بهتری به‌دست آورند.»

۲. امیل زولا

امیل زولا نویسنده فرانسوی، مهم ترین نمونه از مدرسه ادبی ناتورالیسم و عامل مهم در توسعه تئاتر ناتورالیسم بود. او یکی از چهره‌های اصلی در آزادی سیاسی فرانسه و در تبرئه افسر خیانتکار ارتش فرانسه آلفرد دریفوس نقش اساسی داشت . او از برجسته ترین نویسندگان ناتورالیست دنیاست.

ناتورالیسم جنبشی ادبی در اواخر قرن نوزدهم است که با سبک واقع‌گرایی نزدیکی زیادی دارد.  ناتورالیسم به معنای طبیعت‌گرایی تمام، پدیده‌های هستی را با نگاهی علمی و تجربی نگاه می‌کند. یکی از تفاوت‌های این سبک با رئالیسم (واقع‌گرایی) ترسیم زوایای تاریک و انحطاط اخلاقی است. پیرو پیشرفت‌هایی که در قرن نوزدهم در علوم مختلف به وجود آمد، نویسندگان این سبک به استفاده از یافته‌های علمی در آثار خود روی آوردند. نویسندگان ناتورالیسم خود را از جریان حوادث داستان دور نگه می‌دارند. یکی از نوآوری‌های ناتورالیسم، تنوع در زاویه‌های دید است. در این سبک، نقش دانای کل کم می‌شود و نویسنده صرفا یک گزارش‌گر است. در روایت داستانی این مکتب، زمان و فضا واقعی هستند.

رمان ژرمينال اثر زولا در سبک ناتورالیسم نوشته شده است. همان‌طور که اشاره شد ناتورالیسم گونه‌ای ادبی است که توصیف واقعیت، از ویژگی‌های اصلی آن محسوب می‌شود. تاکید به شرح واقعی ماجراها به مثابه‌ی داده‌هایی شفاف است که از آغاز رمان ژرمینال و از جملات ابتدایی آن خودش را نشان می‌دهد. زولا در نگارش این کتاب مدتی را در معدن زغال‌سنگ زندگی کرد تا از نزدیک مدارک و اطلاعاتی در رابطه با کار در معدن و نحوه‌ی زندگی کارگران به دست آورد. او در کتابش، گزارشی بدون جانب‌داری از گروه یا شخصیتی ارائه می‌دهد.

با این حال ناتورالیسم زولا کمی متفاوت‌تر از سایر آثار این سبک است. زولا در روایت خود از طبقه‌ی متوسط و پایین جامعه، تاکید بر به تصویر کشیدن تباهی و سیاهی آن دارد. زولا زندگی انسان‌هایی را به تصویر می‌کشد که مثل حیوانات در محله‌هایی محقرانه در خانه‌هایی تنگ و تاریک زندگی می‌کنند، بچه‌دار می‌شوند و وقتی در اثر سانحه‌ای در معدن مجروح و معلول شدند، در این خانه‌ها زمین‌گیر می‌شوند تا مرگ‌شان فرا رسد. او در نگارش رمان هم‌چون مباحث علمی به مشاهده و تجربه باور داشت. زولا معتقد بود علت رفتار شخصیت‌ها باید توجیه علمی داشته باشد.

زولا در جوانی طعم فقر و فلاکت را چشیده بود. این تجربه باعث شد که زولا به زندگی تهی‌دستان توجه کند و در آثار خود از وضعیت آن‌ها بنویسد.

زولا با خواندن کتاب و مقالات در زمینه‌ی پزشکی به استفاده از مستندات علمی در رمان علاقه‌مند شد. او با مشاهده‌ی دقیق سوژه‌های خود به خصوص بررسی وضعیت وراثتی آن‌ها به واکاوی شرایط اجتماعی جامعه‌اش مشغول شد. بعد از امتحان این روش در چند آثار و موفقیت چشمگیر آن‌ها، زولا تصمیم گرفت تا مجموعه‌ای عظیم با نام «روگون ماکار» بر پایه‌ی عقاید خود منتشر کند.

زولا طی بیست سال، بیست جلد از این مجموعه را نوشت که ژرمینال سیزدهمین جلد آن‌هاست. به ژرمینال امیل زولا به‌خاطر توجه به وضعیت طبقه‌ی فرودست جامعه، آن هم در زمان فرمانروایی «ناپلئون سوم»، لقب «بینوایان دوم» را داده‌اند. انتشار این کتاب محافل ادبی مختلف را به تحسین از آن واداشت و با وجود گذشت سال‌ها از نگارش آن به‌دلیل نوع نگاه زولا و بیان صریحش خواندنی است.

آثار منتخب امیل زولا

ژرمینال

رمان ژرمینال  germinal روایت زندگی فقیرانه‌ی کارگران و معدن‌چیان «مونسو» است. اتین در نتیجه‌ی  اعتراض به زورگویی سرکارگرش از کار بی کار شده است. او در جستجوی کار برای نجات از گرسنگی به معدن زغال‌سنگ مونسو می‌آید ولی کار در معدن به‌قدری سخت و دستمزدش آن‌قدر ناچیز است که او تصمیم می‌گیرد قید کار را بزند و به شهر دیگری سراغ کار دیگری برود. اما با دیدن کاترین دختر یکی از معدن‌چیان، سخت دلباخته‌اش می‌شود و از ترک مونسو در عوض رسیدن به کاترین منصرف می‌شود.

اتین به‌زودی در شهر دوستانی پیدا می‌کند و به جمع مخالفین سرمایه‌داری ملحق می‌شود. دستمزد کم، خطرات کار و گرسنگی، کارگران را به ستوه آورده است و جنبش‌هایی اعتراضی و آزادی‌خواهانه شکل می‌گیرد. کارگران با مشاهد‌ه‌ی زندگی مجلل و مرفه کارفرمایان‌شان بیشتر خشمگین می‌شوند. اتین با مشاهده‌ی این تفاوت‌ها درباره‌ی علت وضعیت نابرابر کارگر و کارفرما به فکر می‌افتد و تصمیم می‌گیرد کتاب‌هایی در این زمینه مطالعه کند. او آن‌چه را که خوانده با کارگران به اشتراک می‌گذارد. رفته‌رفته در اثر این صحبت‌ها اتفاقاتی می‌افتد. کارگران به رهبری اتین دست به شورش می‌زنند تا در وضعیت خود تغییری ایجاد کنند. این اقدامات پیامدهایی دارد که زولا با توصیف‌هایی دقیق و شفاف آن‌ها را شرح می‌دهد.

. شخصیت‌هایی که زولا در این کتاب معرفی کرده، خاکستری هستند. او در کنار توصیف اندیشه‌های محدود کارگران که به وضعیت اسف‌بار خود راضی‌اند و با نوعی انفعال، در بی‌خبری و ناآگاهی روز و شب را سپری می‌کنند و درد گرسنگی می‌کشند، به سراغ مدیران متمول هم می‌رود. زندگی اشرافی آن‌ها مملو از مشکلاتی چون خیانت همسران، فساد اخلاقی و چاپلوسی بالاسری‌هاست.

از دید زولا جامعه‌ی غربی از مرحله‌ی فئودالی با زورگویی اربابان بر رعیت‌های‌شان گذشته اما دچار بورژوازی شده است که هیچ فرقی با گذشته ندارد و کارفرمایان همان نقش اربابان را ایفا می‌کنند. زولا با ژرمینال، همه‌ی زرق و برق جریان‌های فکری با شعارهای پوچ‌شان را زیر سوال می‌برد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«با صراحت بسیار به بحث روی مسائل پیچیده حقوقی پرداخت و قوانین ویژه معادن را، که خود در آن‌ها سردرگم می‌ماند برشمرد. می‌گفت که منابع زیرزمینی مثل دیگر منابع زمین از آن ملت است فقط یک امتیاز منفور حق بهره‌بر‌داری از آن‌ها را به شرکت‌ها منحصر کرده است خاصه در مورد مونسو این به اصطلاح حقانیت امتیازها با قردادهایی که در گذشته طبق رسم کهنه با صاحبان تیول قدیمی منعقد می‌شده است بسیار پیچیده و مشکوک است. بنابراین کارگران مونسو چاره‌ای جز تصاحب دوباره اموال خود ندارند. و دست‌ها را گشود و سراسر اراضی ورای جنگل را نشان داد. در این هنگام ماه که بالا آمده بود از لای شاخه‌های بلند درختان بر او نور پاشید. وقتی جمعیت، که هنوز در تاریکی بود او را به این شکل از نور ماه سفید در نظر آورد که با دست‌هایی گشوده معدن را با گشاده دستی معدن را میان آن‌ها تقسیم می‌کرد شروع به کف زدن کردند، کف زدن طولانی!

اتین که زمینه را مهیا یافت به موضوع مورد علاقه خود پرداخت و آن واگذاری ابزار کار به جامعه بود. او این موضوع را با جمله‌ای تکرار می‌کرد که خارش خشونت آن خوشایندش بود. به نظر او تحول اندیشه کامل شده بود. کار، که از برادری نرم کودکان نو ایمان، از احتیاج به اصلاح نظام دستمزد شروع شده بود اکنون به فکر سیاسی برانداختن آن می‌رسید. با آخرین شرار صدایش فریاد زد: نوبت ما رسیده! حالا ماییم که باید صاحب قدرت و ثروت باشیم!

گستره خروشان سرها را تا دوردست ناپیدا میان تنه‌های خاکستری رنگ درختان همچون جوشان امواج مشخص می‌نمود و در آن هوای یخ‌زده خشم در چهره‌ها و برق در چشم‌ها می‌درخشید و دهن‌ها دریده بود و ناله خواهندگی پرالتهاب انسان‌هایی گرسنه فضا را پر کرده بود که مرد و زن و کودک به غارت حقانی اموالی رها شده بودند که از قدیم دست‌شان از آن کوتاه شده بود. دیگر سرما را حس نمی‌کردند. آتش امید سخنان اتی‌ین اندرونشان را گرم کرده بود. شوری مذهبی آن‌ها را از زمین بلند می‌کرد، مثل تب امید مسیحیان نخستین که در انتظار فرارسیدن سلطنت عدالت بودند. چه بسیار جملات مبهم که از دل آن‌ها بیرون دمیده بود.»

۳. اونوره دوبالزاک

اونوره دوبالزاک یکی از چهره‌های برجسته ادبیات رئالیستی فرانسه به شمار می‌رود که رمان‌ها و داستان‌های کوتاه بی‌بدیلی مانند چرم ساغری، اوژنی گرانده، زنبق دره و بابا گوریو از خود به یادگار گذاشت او به پی‌ریزی فرم سنتی رمان کمک کرد و یکی از نامدارترین رمان‌نویسان تاریخ محسوب می‌شود.

بالزاک را یکی از پیشوایان مکتب رئالیسم در ادبیات اروپا می‌دانند. او در بیستم می‌سال 1799 میلادی در خانواده‌ای متوسط در شهر تور فرانسه به دنیا آمد. در هشت‌سالگی به مدرسه‌ای شبانه‌روزی فرستاده شد، اما در سال 1813 مدرسه را ترک کرد و سال بعد همراه با خانواده راهی پاریس شد.

در ابتدا انتشار رمان «چرم ساغری» در سال 1831 موجب شهرت او شد. بالزاک پس از آن بیش‌تر شبانه‌روز را به نوشتن می‌گذراند.

آثار این نویسنده‌ برجسته، آیینه‌ای از جامعه‌ فرانسه‌ روزگار اوست. او افراد هر طبقه‌ اجتماعی، از اشراف فرهیخته تا دهقانان عامی را در «کمدی انسانی» خود جای می‌دهد و جنبه‌های گوناگون شخصیتی آنان را به معرض نمایش می‌گذارد. بهره‌گیری او از روش ایجاد پیوند میان شخصیت‌ها و تکرار حضور آن‌ها در داستان‌های مختلف موجب می‌شود تا در گسترش روان‌شناسی شخصیت‌های منفرد موفق باشد.

اهمیت بالزاک در تاریخ ادبیات بسیار زیاد است. مثلا تاثیر بالزاک بر نویسنده‌ای مانند داستایفسکی عمیق و دیرپا بود. بی اغراق می توان گفت که داستایفسکی بدون این تاثیرگذاری شاید نمی توانست استعداد خلاقانه اش را به مجرایی که ما می شناسیم هدایت کند. داستایفسکی هنگام ترجمه اوژنی گرانده بود که به فکر نوشتن رمانی با همان حجم افتاد. وی در سپتامبر 1844 به برادرش میخائیل چنین نوشت: دارم رمانی به اندازه اوژنی گرانده را به پایان می برم. اثر بکری است. فعلا مشغول بازنویسی اش هستم. شاید چهارصد روبل بدهند. من تمام امیدم را به آن بسته‌ام.

«مارسل پروست»، «چارلز دیکنز»، «ادگار آلن پو»، «فیودور داستایوفسکی»، «گوستاو فلوبر»، «هنری جیمز»، «ویلیام فاکنر»، «جک کرواک» و «ایتالو کالوینو» از جمله دیگر نویسندگان برجسته‌ای هستند که آثار خود را تحت تاثیر قلم بالزاک خلق کرده‌اند.

بالزاک همیشه نویسنده‌ای پرکار بود که بیش‌تر وقتش را بی‌توجه به وضعیت جسمانی‌اش به نوشتن می‌گذراند. با این وجود همیشه بدهی داشت و درآمدش برای مخارجش کافی نبود. تولد دختر نامشروع بالزاک از زنی متاهل و نامه‌نگاری‌های عاشقانه‌ی او با زنی لهستانی نشان‌دهنده‌ زندگی عاشقانه‌ی بالزاک هستند. زن لهستانی که با خواندن رمان‌های بالزاک به او علاقه‌مند شده بود و پس از فوت همسرش، با بالزاک ازدواج کرد. اما این ازدواج عمری نداشت و پنج ماه بعد، بالزاک فوت کرد. پس از مراسم خاکسپاری با حضور نویسندگان سرشناس، پیکر بالزاک در قبرستان مشهور پاریس «پرلاشز» دفن شد.

بخش‌های قابل توجهی از تجربیات زندگی خصوصی بالزاک در رمان زنبق دره قابل مشاهده است. عشق به زنی متاهل، چگونگی ارتقای جایگاه اجتماعی با دسترنج شخصی، روابط خانوادگی و نامه‌نگاری از جمله‌ی این تاثیرات در این کتاب است.

بالزاک با نگارش کمدی انسانی قدمی تازه در عالم ادبیات برمی‌دارد و مکتبی جدید معرفی می‌کند. او با دوری از احساسات‌گرایی مرسوم آن دوره، مثل مشاهده‌گری دقیق با پرهیز از تخیل و حسرت اجتماع خود را با همه‌ی مشخصاتش نشان می‌دهد. تاثیر پول بر زندگی یکی از نوآوری‌های بالزاک است و پاریس را با تمام طبقات آن و صفات و عادات هر طبقه توصیف می‌کند. از این لحاظ نویسنده‌ی سبک رئالیسم شباهت زیادی به مورخ دارد که عادات و اخلاق مردم را در داستان‌هایش ثبت می‌کند. بالزاک یکی از اولین نویسنده‌هایی است که در کنار شخصیت‌پردازی‌های واقعی به روان‌کاوی آن‌ها نیز روی می‌آورد و از این نظر تاثیر بسیاری بر نویسندگان بعدی خود از جمله «فیودور داستایفسکی» و «مارسل پروست» می‌گذارد.

بالزاک یکی از نویسندگان مطرحی است که به داشتن عادت‌های غیرمعمول شهرت دارد. او در کار نگارش به هیچ‌وجه عجول نبود؛ بسیار تمرکز می‌کرد و آثارش را بارها و بارها ویرایش می‌کرد. این اصلاحات و تغییرات تا زمان سپردن کتاب به ناشر و حتی چاپ آن هم ادامه داشت، تا جایی که اثر منتشر شده با آن‌چه سرانجام نویسنده را راضی کرده بود، بسیار تفاوت داشت. وسواس او تا بدان حد شدت داشت که برخی از آثارش هیچ‌گاه به نقطه پایان نمی‌رسیدند.

بالزاک که به دلیل صرف ساعت‌های طولانی برای نویسندگی همیشه از اختلال‌های سلامتی رنج می‌برد، سرانجام در سال 1850 در سن 51 سالگی، زمانی که تنها پنج ماه از ازدواجش با زن مورد علاقه‌اش می‌گذشت، بدرود حیات گفت.

آثار منتخب اونوره دوبالزاک

بابا گوریو

نویسنده کتاب، انوره دو بالزاک، در بابا گوریو که یکی از مهم ترین و زیباترین آثار اوست، عمیقا به مفهوم مهر پدری و حماسه پدر بودن می پردازد. «پدری» و روابط بین پدر و فرزند همیشه یکی از مضمون های آثار بالزاک بوده است، اما بابا گوریو یک مورد استثنایی است.

بالزاک نوشتن بابا گوریو را سه ماه پس از اینکه خود پدر شده بود آغاز کرد و در همان ابتدا از اهمیت اثرش آگاه بود.

کتاب، شرح‌حال پیرمردی به‌نام بابا گوریو است که عاشقانه دلباخته‌ی دو دختر خود است اما مورد بی‌مهری و بی‌توجهی شدید آن‌ها قرار می‌گیرد. او که روزی تاجری ثروتمند بود، تمام ثروت خود را وقف ازدواج دختران‌اش کرد و روز‌های پایانی عمر خود را در فقر و تنهایی می‌گذراند. باباگوریو در‌نهایت مجبور شد در مهمان‌خانه‌ای ساکن شود. رفاقت او با جوانی به‌نام اوژن و گره‌خوردن زندگی این دو انسان متفاوت با یکدیگر بخش دیگری از اتفاقات این رمان بلند را رقم می‌زند. «کلود فارو» عضو فرهنگستان فرانسه در باب این رمان گفته است: « که این داستان را بارها خوانده و هر بار همان هیجان مطالعه اول به او دست داده است.»

بابا گوریو داستان عشق پدری است که دخترانش را در حد پرستش دوست می‌دارد. اما البته عشقی که بی‌پاسخی از سوی دخترانش باقی می‌ماند. آن‌ها بعد از اینکه ازدواج می‌کنند و میراث فراوانی دریافت می‌کنند، پدر را ترک و به نوعی انکار می‌کنند. اما البته که بابا گوریو، این پدر ثابت قدم همچنان در عشقش ایستاده و در جای جای کتاب، می‌توانیم قصه‌ی این عشق را بخوانیم. مهارت بالزاک در نمایش دادن این عشق، عجیب است. در هر صفحه ممکن است با خود فکر کنیم که این نهایت عشق است. بالاتر از این، درجه‌ای از عشق در جهان وجود ندارد اما باز هم، وقتی چند صفحه جلوتر برویم، شکوهمندی و تلالو عشق را می‌بینیم.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«ویکتورین پدرش را دوست داشت و هر سال، به دیدن او می‌رفت تا بگوید که مادرش هنگام جان‌دادن، او را بخشیده است. هر سال هم، سرش به درِ خانهٔ پدرش برمی‌خورد که با لجاجت و بی‌رحمی بسته بود. برادرش که یگانه واسطهٔ او نزد پدر بود، در مدت چهار سال، حتی یک بار به دیدن او نیامده و کمترین کمکی به او نکرده بود. او در دعا از خدا می‌خواست که چشمان پدرش را باز و قلب برادر را بر او نرم کند و بی‌آنکه گناهی بر آنان بشمارد، هر دو را دعای خیر می‌کرد.

مادام کوتور و مادام ووکر در فرهنگ‌لغت، فحش و ناسزایی نمی‌یافتند که بتواند این رفتار وحشیانه را توصیف کند. وقتی‌که آن‌ها میلیونر پَست و بی‌آبرو را نفرین می‌کردند، بر زبان ویکتورین سخنان محبت‌آمیزی می‌گذشت، شبیه آواز کبوتری زخمی که فریاد درد و رنجش باز از عشق و مهربانی حکایت می‌کند.»

زنبق‌دره

عشق همیشه ستوده شده و تجربه‌ی آن یکی از زیباترین تجربه‌های زندگی است. داستان‌های بسیاری درباره‌ی شکل‌گیری این حس عجیب نوشته شده‌اند و چگونگی وصال دو دلداده به هم را شرح داده‌اند. داستان‌هایی که استقبال شمار زیادی خواننده را به همراه دارند و به تیراژهای افسانه‌ای می‌رسند. اما عشق هم محدودیت‌هایی دارد و در هر دوره و زمانه‌ای، جامعه معیارهایی برای پذیرش رابطه‌ی عاشقانه‌ در نظر می‌گیرد. فاصله‌ی سنی و معشوق متاهل حتی امروز هم از تابوهای اجتماعی به حساب می‌آیند. بالزاک نویسنده‌ای است که به همه‌ی جنبه‌های اجتماعی علاقه دارد و با نگاهی ژرف این نوع رابطه‌ی عاشقانه را در داستان زنبق دره شرح می‌دهد.

فلیکس شخصیت اصلی داستان در شروع کتاب پسری نوجوان از خانواده‌ای ضعیف، سرد و بی‌محبت است. ویژگی‌های ظاهری او مثل اندام نحیف، قد کوتاه و چهره‌ی رنگ‌پریده با اخلاق و روحیه‌ی او در تناسب است. او که به تازگی از مدرسه‌ی نظامی فارغ شده به یک مهمانی اشرافی دعوت می‌شود. چنین مهمانی‌هایی در قرن نوزدهم به‌منزله‌ی ورود به جامعه و تعاملات رسمی شناخته می‌شدند.

فلیکس برای اولین‌بار خانم دوموسورف را در این مهمانی ملاقات می‌کند. دست سرنوشت با فلیکس همراه است و او اتفاقی در سفری به یکی از مکان‌های خوش ‌آب‌وهوا با دره‌ای سرسبز خانم دوموسورف را دوباره می‌بیند. آشنایی فلیکس با خانم دوموسورف مرحله‌ به مرحله پیشرفت می‌کند و با وجود فاصله‌ی سنی بین آن‌دو، به عشقی سوزان برای فلیکس منتهی می‌شود. فلیکس برای نزدیک ماندن به خانم دوموسورف تلاش می‌کند تا با همسر و فرزندانش رابطه‌ی دوستانه برقرار کند و به‌این‌ترتیب مرتب به خانه‌ی آن‌ها در رفت‌وآمد است.

آیا اصرار فلیکس بر ایجاد رابطه‌ای پرسوز بین او و خانم دوموسورف به نتیجه می‌رسد؟ فلیکس خیلی زود می‌فهمد که رابطه‌ی بین خانم دوموسورف و همسرش شکراب است. تحولات اجتماعی در سیاست نیز فرصتی به فلیکس دست می‌دهد تا جایگاه اجتماعی خود را ارتقا دهد. فلیکس با استفاده از این پتانسیل‌ها بیشتر به وصال خود به دلداده‌اش امیدوار می‌شود.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«صبر شما بسیار عالی است، ولی آیا شما را به سوی خرفی نمی‌برد؟ این است که محض خاطر خود و بچه‌هایتان رفتارتان با کنت را عوض کنید. تحمل قابل ستایش شما به خودخواهی او میدان داده است، رفتار شما با او شبیه رفتار مادری با فرزند دردانه خود بوده است. ولی امروز، اگر می‌خواهید زنده بمانید… نگاهش کردم و تاکید نمودم و شما البته این را می‌خواهید! پس، از تسلطی که بر او دارید استفاده کنید. خودتان می‌دانید که دوستتان دارد و از شما می‌ترسد؛ بگذراید بیش از این از شما بترسد، در مقابل خواست‌های پراکنده‌اش یک اراده رک‌وراست بگذارید. همچنانکه دیوانگان را در حجره‌ای زندگی می‌کنند، شما هم بیماری او را در یک محیط معنوی محصور کنید.

در حالی که به تلخی لبخند می‌زد، گفت:

فرزند عزیزم، تنها یک زن بی‌عاطفه می‌تواند چنین نقشی بازی کند. من مادرم، بنابراین نمی‌توانم جلاد خوبی باشم. آری، من می‌توان رنج بکشم، اما اینکه دیگران را رنج بدهم، هرگز! حتی برای بدست آوردن یک نتیجه بزرگ و شرافتمندانه. از آن گذشته، مگر در اینصورت نباید قلبم را به دروغ گفتن وادارم، لحن دیگری به صدایم بدهم، قیافه‌ای آهنین بگیرم، رفتار و کردارم را دگرگون سازم؟ توقع چنین دروغ‌هایی از من نداشته باشید.»

۴. گوستاو فلوبر

گوستاو فلوبر یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن نوزدهم فرانسه است. نوع نگارش واقع‌گرایانهٔ فلوبر، ادبیات بسیار غنی و تحلیل‌های روان‌شناختی عمیق او از جمله خصوصیات آثار وی است که الهام‌بخش نویسندگانی چون گی دو موپاسان، امیل زولا و آلفونس دوده بوده است. او خود تأثیرگرفته از سبک و موضوعات بالزاک، نویسندهٔ دیگر قرن نوزدهم است؛ به طوری که دو رمان بسیار مشهور وی، مادام بواری و تربیت احساسات، به ترتیب از زن سی ساله و زنبق درهٔ بالزاک الهام می‌گیرند. آثار فلوبر به دلیل ریزبینی و دقت فراوان در انتخاب کلمات، آرایه‌های ادبی، و به طور کلی زیبایی‌شناسی ادبی، در ادبیات زبان فرانسوی کاملاً منحصربه‌فرد می‌باشد. کمال‌گرایی وی به اندازه‌ای بود که هفته‌ها به نوشتن یک صفحه وقت سپری می‌نمود، و به همین دلیل، در طول سالیان نویسندگی خود تعداد کمی اثر از خود بر جای گذاشت. او پس از نوشتن، آثار را با صدای بسیار بلند در اتاق کار خود، که آن را فریادگاه می‌نامید، می‌خواند تا وزن، آهنگ و تأثیر واژگان و جملات را بسنجد. او بسیاری از شهرت خود را مدیون نوشتن رمان مادام بوآری در سال ۱۸۵۷ است. فلوبر فرزند یک جراح تجربی بود، کسی که در رمان مادام بوآری نقشی کلیدی دارد.

این نویسنده ی تأثیرگذار، بزرگترین رمان تراژیکِ تمامی اعصار را خلق کرد: «مادام بواری»، اثری که فلوبر پنج سال روی آن کار کرد و درنهایت در سال 1856 به چاپ رسید. هدف یک تراژدی این است که برای ما فرصتی را مهیا کند تا شکست های دیگران را به شکلی بسیار عمیق تر و تأثیرگذارتر از شرایط عادی تجربه کنیم. این گونه از داستان سرایی، ما را از جهان بینیِ همیشگی و خودبرتربینیِ شکننده مان جدا می سازد و به ما کمک می کند به شکلی با دیگران همدردی کنیم که تجربه ی آن، معمولاً در دنیای مدرن ممکن نیست.

آثار فلوبر دارای ریزبینی زیادی می‌باشد، به طوری که کمال‌گرایی در تمامی آثار این نویسنده دقیق، دیده می‌شود. فلوبر که فرزند یک جراح تجربی بود، خود را بیش از همه‌‌ی کتاب در کتاب مادام بواری و شخصیت اما می‌دیده است. خرید مادام بواری راهکاری قابل دسترس برای علاقه‌مندان به آثار فلوبر می‌باشد. در واقع نسخه پی دی اف مادام بواری، به دلیل شرایط مناسب ارائه‌ی آن، توانسته است مورد توجه بسیاری از خوانندگان قرار بگیرد.

فلوبر پس از پایان داستان‌ها، در اتاق کار خود با صدای بلند، شروع به خواندن می‌کرد. این کار به هماهنگ شدن کلمات و وزن آن‌ها بسیار کمک می‌کرد. در برگردان و ترجمه فارسی کتاب مادام بواری نیز رعایت آهنگ کلمات در دستور کار قرار گرفته است. بنابراین نسخه صوتی مادام بواری، بدون شک، تجربه‌ای لذت‌بخش برای شنوندگان را به همراه خواهد داشت.

از دیگر ویژگی‌های گوستاو فلوبر هوشمند، مشعل‌داری یک نهضت ادبی در فرانسه به شمار می‌رود. در واقع فلوبر، از پیشروان ناتورالیسم یا سبک طبیعی نگارش در فرانسه به شمار می‌آید. این سبک در واقع بر خلاف سبک رمانتیسم می‌باشد و فضا را برای بهتر شدن توسعه جنبش رئالیسم فراهم می‌کند. بر مبنای عقیده فلوبر، همان‌طور که یک نقاش پرطرفدار، همگی ظرایف و ویژگی‌های یک سوژه را بر روی بوم نقاشی می‌آورد، یک نویسنده نیز باید تمامی اتفاقات و احساسات آدمیان را بدون هیج گونه کاستی، به رشته تحریر درآورد. گوستاو فلوبر هنر دوست، معتقد بود که همه چیز در انتها باید فدای متفکرین و هنرمندان واقعی شود. او معتقد بود که همواره اصول فلسفی دستخوش تغییرات قرار خواهد گرفت و تنها راه رسیدن به حقیقت، هنر واقعی می‌باشد. بر اساس الگو و نظر فلوبر، راه رسیدن به جهان مطلق، زیبایی است؛ چرا که زیبایی از آغاز پیدایش بشر تا کنون همگان را به خود مجذوب کرده است.

آثار منتخب گوستاو فلوبر

مادام بواری

داستان مادام بواری با فرستادن پسری توسط مادرش به تحصیل درس پزشکی آغاز می‌شود. فرایند این داستان با پزشک شدن این پسر، شارل بوواری پی گرفته می‌شود. این جوان کم بضاعت که پزشک تازه‌کاری نیز به شمار می‌رود، طی ماجراهای خاصی با دختر ثروتمندی، برای بار دوم ازدواج می‌کند. شهرستانی بودن و به نوعی کم اعتماد به نفس بودن شارل، زندگی را برای او دستخوش تغییرات فراوان و پر هزینه‌ای می‌کند.

مادام بواری زیبا جلوه‌ی عشق را در مردان بسیاری می‌بیند؛ اما درست در زمانی که باید به این عشق تکیه کند، آن‌ها را توخالی و پوچ درمی‌یابد. هر کدام از این مردان به نوبه‌ی خود ضربه مهلکی به روح این زن جوان وارد می‌کنند و جالب اینکه، شارل بواری در تمامی داستان بی‌اطلاع از وقایع می‌باشد. آگاه شدن شارل بواری از کلیه اتفاقات زمانی ممکن می‌شود که شالوده خانواده بواری از هم گسسته شده است.

اصلی‌ترین محوریت اصلی داستان، تأکید بر مسائل غیر معمول در ازدواج و مخالفت با فضای سنتی فرانسه آن دوران، می‌باشد. در واقع شروع داستان با یک حادثه پیش پا افتاده آغاز می‌گردد و در ادامه زنی را به نمایش می‌گذارد که به برای آزادی و خواسته‌های متفاوت خود به هر سو روی می‌آورد.

زمان اوج داستان، در ش

نویسنده مطلب: علی حیدری

منبع مطلب

محبوب ترین کتاب های چاپی

مجموعه ای از پرفروش ترین کتاب های چاپی را اینجا ببینید و با تخفیف ویژه خریداری کنید👇

مشاهده و خرید
ممکن است شما بپسندید
نظر شما درباره این مطلب

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.